پای غمی بزرگ دلم را نشانده ام
دل را به صد امید بر این در کشانده ام
ازدست غصه های تو شعرم شروع شد
عمریست از تو و درو دیوار خوانده ام
عمیرست با نگاه شما روضه خوان شدم
عمریست در مصیبت یک کوچه مانده ام
سخت است کوچه گفتن و کاری بزرگ بود
این شعر را همینکه به اینجارسانده ام
آن کوچه ای که دست شمارا حسن گرفت
بی اختیار تاب و توان هم زمن گرفت
مادر بلند شو کمرت درد میکند
میدانم اینکه چشم ترت درد میکند
یک ضربه زد به صورتت مادر نگاه کن
دیوار خونی است، سرت درد میکند
جای تو عرش بود نه فرشی که خاکی است
حوریه ای که بال و پرت درد میکند
اصلا نشد که قامت خودراسپر کنم
سرتابه پای این پسرت درد میکند
چادر تکاندم و دل من پاره شد، هوار
دیدم که اوفتاده زگوش تو گوشوار
التماس دعا حسین آذری??