لیله ی قدر مرتضی فاطمه ای بهترین تمثال عشــق ای دلت درسینه مـالامـال عشق ای بهشت سبز پوش مرتضــی وی که خوانده حق توراخیرالنسا تو امیــد یاسهــای پـرپـری طـور، یـا سینینی،یا نه، کوثری درمشیت حرف کاف و نون توست خلقـت عالم همه مدیون توست گر نبودی عشق هم معنی نداشت نیـست بُد عالم اگر زهرا نداشت تا قرار عالـمی را حـق نوشـت خلق کرد از یمن لبخندت بهشت انـــبیا را شـوکتت باشد عجب ای نــکو منظر سمـاواتی نسب مرتضــی را لیله ی قدرش تویی مصحف حیدر به هر سطرش تویی ای به طوفــان حـوادث مبتـلا وی قریـن محنـت ورنـج وبـلا ای دلت آکنـده از آه وفغــان وی خدنگ قامتت همچون کمان نـــاله هایت درد را تفسیر کرد غـربت حیـدر تو را هم پیر کرد تو نشــان عشـق بر بـازو زدی کوچـه را با چـادرت جـارو زدی زود پژمردی وشد رنگـت خزان صورت از حیدر چرا کردی نهان کاش می گفتی تو با حیدر غمت جــان فدای غربت وعمر کَمت ((آذری)) دارد به لب این زمزمه فـاطمـه یا فـاطمـه یا فـاطمـه
|