حسین آذری
نهانخانه محبت
بهشت عدن کجا و صفای تربت تو
قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو
مشام اهل دل از عطر اشک مست شود
دمی که غنچه لب گل کندبه مدحت تو
چگونه اشرف مخلوق آبرو می یافت
اگر اراده نمی کرد حق به خلقت تو
تمام عمر چو خورشید فیض می بخشد
اگر به ذره بیفتد نگاه رحمت تو
ز چشم فاطمه فردا نهان نمی ماند
دلی که گشت نهانخانه محبت تو
هنوز رنگ شفق مانده سرخ تا که مگر
در التهاب بسوزد به پاس حرمت تو
حدیث درد تو را چون شنیدم از مادر
ز کودکی شدم ای دوست غرق محنت تو
مرا به مجلس سوگ توداد مادر شیر
که عادت است مراگریه در مصیبت تو
چه کار کرده ای ای روح گریه زینب
که ریخت اشک پیمبر گه ولادت تو
تمام ترسش از این است آذری نکند
بمیرد و نرسد عاقبت به ساحت تو .