[ حسین آذری انتظار به سینــه جزغم هجران و دردِ یـار ندارم بیا اگـرتو نیــایی به دل قـرار نـدارم هماره ازدل من ســــــوزِآهِ دردِ توآید کـه غیـرآتش عشقت به دل شرارندارم الا ستـــــاره عصمت بیا زپرده غیبت که غم به جزغم هجرت، به روزگارندارم قسم به صبح رهایی، به دردورنج جدایی، چه خواهی ام چه نخواهی، به غیرکارندارم نمانده لاله به باغی، نه هست ازتو سراغی بیـــا که بی تو چراغی، به شام تار ندارم قسم به عزو جلالت، که مرده ام زخجالت ، رهی برای وصالت، جزانتــــظار ندارم تمام هستی خودرا به پای عشق تو ریزم بیــا که بی تو عزیزم من اعتبار ندارم به لب چو نام تو روید، مشام، عطرتو بوید دو دیده گِرید وگوید که اختیار ندارم تو یـــادگار خدایی، تمام هستی مائی
|